رونین پاور RP

خاطره اولین روز بدنسازی

خاطره اولین روز باشگاه بدنسازی!

خاطره اولین روز باشگاه بدنسازی!

نمیدانم از اولین روز تمرین چه چیز های مهمی را به یاد دارم ، اما به صورت گرگ و میش ، خاطرات سال 1381 شمسی را مرور میکنم ، آن روز ها ورزش بدنسازی را همه ، هممممه با تصاویر آرنولد و لی هنی و دوریان یتس میشناختند، باشگاه های بدنسازی دهه هشتاد آنهم اوایلش یه فضای عجیب و خاص داشت که عمدتا با سکوت همراه بود ( یا برق قطع می شد! یا صاحب باشگاه نوار را برای مکالمه ی تلفنی خاموش میکرد! درست شنیدید نوار های کاست !) اما همان چند دقیقه ای هم که موسیقی در باشگاه پخش می شد ، صدای مدرن تاکینگ ، یا گروه سی سی کچ بود!

 

تا جایی که من خاطرم هست ، یک روز گرم تابستانی بود ، به گمانم مرداد ماه ، به اتفاق برادر بزرگترم ، از روز های گذشته قرار را چیده بودیم که به باشگاه برویم! من سال 1380 متاسفانه پدرم را از دست دادم ، ان روز ها ، ما دهه شصتی ها ، خیلی برای بزرگ شدن ، سیبیل در آوردن ، عضلانی شدن ، مرد شدن ، عجله داشتیم! یه فاصله ی چند صد متری را از خانه تا باشگاه بدنسازی محله مان ( شهرستان رباط کریم – تهران ) پیاده روی کردیم ، گرمای خاصی بود و من هم ندانسته تیشرت مشکی بر تن داشتم ! به جرات می توانم بگویم بیش از نیمی از انرژی که برای تمرین در باشگاه کنار گذاشته بودم طی راه مصرف شده بود!

 

صدای آهنگ برادر لویی مدرن تاکینگ از چند متری در باشگاه شنیده می شد ، استرس عجیبی داشتم ، یه ترس خاص ، حس میکردم در باشگاه به خاطر وزنم ممکن است همه به من بخندند! آری ان روز ها من تقریبا بین 45 تا 50 کیلوگرم وزن داشتم ، قبل از آن رشته های کونگ فو و کشتی آزاد هم کار کرده بودم ، چند جلسه ای هم جودو میرفتم اما هرگز بحث جدی نبود.

 

پله های مشکی رنگی به سمت زیر زمین مارا هدایت میکرد ، بوی عرق خاصی در فضا بود ، تهویه درست و درمانی آنروز ها در باشگاه های بدنسازی نبود ، نه تنها باشگاه ما ، همه ی باشگاه تقریبا این مدلی بودند، پله های فلزی که از دانه ی 5 م آن دیگر رویش موکت مختصری شده بود که این پیام را به ورزشکار میداد که لطفا کفش هایت را دربیاور! کفش ها را در اوردیم و با جوراب روی پله های باقی مانده سیاهرنگ فلزی باشگاه قدم گذاشتیم ، صدای نوار بالا بود! همهههه بالا بودن.

میز و صندلی مدیر باشگاه دقیقا چند متری با پلکان فلزی ورودی باشگاه فاصله داشت ، یک مرد حجیم و بسیار سنگین وزن که یک تیشرت مشکی طرح دوریان یتس ( قهرمان شش دوره مسترالمپیا ) را بر تن داشت و در حال خوردن مواد غذایی از یک کاسه صورتی رنگ پلاستیکی بود! سیب زمینی و تخم مرغ آب پز! کنارش هم یک موز را گاز زده بود! خودتان بهتر از من میدانید آنروز ها موز خوردن خودش کلاس عجیبی داشت ! هرکس موز میخورد یا حداقل بوی موز میداد ، نشان از شخص مهمی را به اطراف القا می کرد.

سلام و احوال برادر بزرگم با مسئول باشگاه تقریبا 1 دقیقه ای طول کشید !

مربی باشگاه : آقا بهنام خوش اومدی ، بالاخره اخوی رم آوردی با خودت ؟ ماشالا چه تصمیم درستی
بهنام : آره دیگه دیدم علاقه داره به ورزش ، گفتم باید از یه جایی شروع کنه بالاخره!

من خجالتی نبودم ها ، ولی خب نمیدونستم اصلا باید چی بگم؟ سلام کردم و دست دادم ، بعد به سمت رختکن حرکت کردیم ، کمد های زرد رنگ فلزی که قفل های ان گمشده بود و همگی یک سوراخ کوچک سیاهرنگ درونش داشتند ، ساکی همراه من نبود من کل ورزشم را بر تن داشتم ، حتی جوراب نداشتم! یه ویژگی مشترک بین بچه های دهه ی شصتی هست ، همه باهم فقیر بودیم! همه باهم.

حتی الان که در حال نوشتن این خاطرات هستم بغض خاصی برای آن مظلومیت بچه های دهه شصت دارم و خواهم داشت ! بگذریم من بزودی سلسله بلاگ های سیاهچاله ی دهه شصتی را شروع میکنم آنجا در آن بلاگ حقایق و خاطرات بی شماری برای عنوان کردم دارم! الان قرار است که خاطره ی اولین روز تمرین را برای شما بازگو کنم ! خودتان میدانید که تا چه اندازه از چس ناله کردن بیزارم!

آهنگ واقعا ولوم داشت ، گاه گاهی صدای فریاد یک فرد قوی هیکل با وزنه های سنگین در ان طرف باشگاه شنیده می شد! که پیروزمندانه هالتر را بر سر جایش قرار می داد ! و دوستانش با ذوق خاصی یاعلی یاعلی و ماشاالله گویان در حال تشویق وی بودند. با پای برهنه وارد سالن اصلی تمرین شدیم…

همان ابتدا میدانستم که روز اول تمرین کار خاصی نمیتوانم انجام دهم ، اما قبل تمرین کلی خودم را با سیب زمینی و تخم مرغ و انجیر تقویت کرده بودم که مبادا در حین تمرین کنار برادر بزرگم باعث سرافکندگی ش شوم ( خخخخ الان چی برادر ؟؟) ، بقیه در حال گرم کردن خودشان بودند و من صرفا بی هدف و بدون دانش خاصی در حال تکان دادن دست هایم به زوایای مختلف بودم ، پروانه میزدم ، هیجان زده بودم ! احساس عجیبی داشتم ، مدام این جمله را با خودم تکرار میکردم : ( از امروز شروع شد! دیگه تا تهش میرم!) و بازهم پروانه میزدم و دست هایم را به نشانه گرم کردن تکان می دادم !

بعد از اینکه برادر بزرگم گرم کردن را تمام کرد به سمت رک پرس سینه حرکت میکرد ! من حتی روحم خبر نداشت که اصلا این حرکت چی هست ! و قرار کدام عضله را تقویت کند ! اصلا چگونه باید بزنم! خلاصه کنار ایستادم و برادر به سمت میز پرس سینه دراز کشید و یکبار دیگر با هالتر خالی هم اقدام به گرم کردن عضلات سینه کرد ! بعد با اشاره ی چشمی به من اشاره انداخت که نوبت توست ! انگار فنرم از جا در رفت ! سریع با اعتماد به نفس خاصی به سمت میز رفتم ، پایم به گوشه پارکت گیر کرد حتی کم مانده بود به زمین بخورم ! خلاصه به هر ترتیبی که بود روی میز دراز کشیدم ! هالتر خالی را به سختی بلند کردم.

واقعا سخت بود خخخخخ ، هر زمان که الان دچار اسیب دیدگی می شوم و در دوره ریکاوری قرار میگیرم به ان روز ها فکر میکنم! برای اینکه کم نیاورم خیلی سریع هالتر را روی سینه میکوبیدم و بالا میاوردم ، ایک دو ایه چار ایچ … خلاصه شمردیم و شد 12 تکرار ، هالتر رو روی رک گذاشتم ، باورم نمیشد اولین حرکت پرس سینه م رو زدم ! ست های بعدی رو هم کم کم زدیم تا اینکه به ست انتهایی نزدیک شدیم و برادر به سمت وزنه های 15 کیلوگرمی فلزی زرد رنگ باشگاه رفت ! هر طرف سه وزنه ی 15 کیلوگرمی که با وزن هالتر مشخص شد (بعدها!) که 110 کیلوگرم وزنه است! برادر از دوستش درخواست که بالای سرش مراقب بایستد! سپس با استارت وزنه را بلند کرد 4 الی 6 تکراری را خودش زد و 2 تکرار آخر را کمک گرفت! دوستش مدام بالای سرش میگفت ماشاالله بهنام ، بیا ! بیــــــــــــا احسنت!

حرکت اول را زد ، وای عجب وزنه ای ، همه در باشگاه مشغول آفرین گفتن و تشویق وی بودند! با غرور خاصی از کنار رک پرس سینه راهش را کشید و رفت به سمت آیتم بعدی … از کودکی جاه طلب بودن را دوست داشتم! مزه ی آن احترام را چشیدم هرچند از راه دور! در دل خود اهی کشیدم ! کوووو تا من برسم به این رکورد و این حجم! ولی در همین اوصاف که در فکر بودم ، قلبم داشت از دهانم بیرون میزد ، خسته بودم ، حالت تهوع شدیدی داشتم ، هم خوشحال بودم هم حس میکردم الان هاست که گند بزنم به باشگاه !

وعده های غذایی سنگینی که خورده بودم کار خودش را کرد ، هیجان بالای تمرین ، آنهمه پروانه زدن در باشگاه باعث شد خاطره روز اول تمرین به این شکل رقم بخورد که مستقیم رفتم دستشویی و همه چیز را بالا اوردم…

 

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *